حرف دل

[ATER]

دل تنگی یعنی مادری که بچه شهیدش رو چندین ساله ندیده.
دل تنگی یعنی آدمی که نه استعداد داره نه زیبایی نه پول نه انگیزه برای زندگی ولی هرکی ازش میپرسه خوبی ، میگه خوبم.
دل تنگی یعنی هرچی غم داری بریزی تو خودت و هیچ کسی رو نداشته باشی که باهاش درد دل کنی.
دل تنگی یعنی چند سال برای یه اتفاق که قولش رو از کسی گرفتی صبر کنی و آخرش هم طرف بزنه زیزش.
دل تنگی یعنی روزی 100 بار خدا رو به یاد بیاری ولی آخر روز دریابی که تنهایی.
دل تنگی یعنی همه تو رو بخاطر علایقت سرزنش کنن چون تو این کشور باب نیست.
دل تنگی یعنی صبح تا شبت رو پای کامپیتوتر و اینترنت و بازی های آنلاین بگذرونی که جای تنهایی هات رو پر کنه.
دل تنگی یعنی احساس غیربه بودن بین نزدیک ترین بستگانت.
دل تنگی یعنی دست هات خالی باشه ولی دلت پر از آرزو.
دل تنگی یعنی حاضر باشی جای هر کسی می بودی جز خودت.
دل تنگی یعنی کلی حرف که توی یه پست نمیشه زد.

[Hoplite]

[th e nd]

از دور تو را
دوست دارم


بی هیچ عطری
آغوشی
لمس
یا حتی بوسه ای


تنها
دوست ات دارم
از دور

[th e nd]

خلاصه میشــه در تو
حـسِّ قشنـگِ خونـه
یادِ تو هرجــــا باشم
تو خــاطرم می مونـه
خلاصه میشــه در تو
تمـــــام آرزوهــــــام
من از خــدا بجـــز تو
هیچی دیگه نمیخوام
بخنــــد برام دوبــــاره
حتی واسه یِ لحظه
یِ لحظه داشتــنِ تو
به عـــالمی می ارزه
بمون که خوبیــه تو
بدون حـــدُّ و مــرزه
یِ لحظه داشتنِ تو
به عالمی می ارزه
تمــومِ خوبیاتُ میدونمُ میبینم
بهــــونـــه ی نفسهـــــــــــام
تــــــــــــویی تـــــــــو نازنینم
تمــوم دلخوشیهام
مدیـــونِ این نگاهم
هرجای جاده باشم
واسه تو تکیه گاهم
بخنــــد برام دوبــــاره
حتی واسه یِ لحظه
یِ لحظه داشتــنِ تو
به عـــالمی می ارزه

[th e nd]

ای کاشف آتش
در آسمان دلم توده برفی است
که به خنده های تو دل بسته است
.
.
.
لبت
.
.
.
طعم شعرهای ناگفته می دهد...

[Flanker]

درگیری زیاد با خودت، پر تکرار ترین حرفت شده نمیدونم گیج و منگی!!بعضی چیزا رو میخونی انگار عینا دارن تورو توصیف میکنن!!

دل تنگی یعنی آدمی که نه استعداد داره نه زیبایی نه پول نه انگیزه برای زندگی ولی هرکی ازش میپرسه خوبی ، میگه خوبم.
دل تنگی یعنی هرچی غم داری بریزی تو خودت و هیچ کسی رو نداشته باشی که باهاش درد دل کنی.
دل تنگی یعنی همه تو رو بخاطر علایقت سرزنش کنن چون تو این کشور باب نیست.
دل تنگی یعنی احساس غیربه بودن بین نزدیک ترین بستگانت.
دل تنگی یعنی دست هات خالی باشه ولی دلت پر از آرزو.
دل تنگی یعنی کلی حرف که توی یه پست نمیشه زد

میرسی به جای که قلبت یه چیزی میخاد مغزت میگه نمیشه متنفر میشی از دنیا!!

وقتی خودِ بالغ آدم در برابر خودِ جاه‌طلب و پر از رویا و آرزویش قرار می‌گیرد و مجبور می‌شود بپذیرد که باید برای به دست آوردن یک سری چیزهای خوب از یک سری چیزهای خوب دیگر بگذرد... وقتی آدم در مقام تصمیم‌گیری قرار می‌گیرد و می‌ترسد...می‌ترسد از عواقب تصمیمش. می‌ترسد از کم آوردن. می‌ترسد از ناچار به از دست‌دادن‌های زیاد شدن... همه چیز در شرایطی سخت‌تر می‌شود که به هزار و یک دلیل نشود موضوع را با کسی در میان گذاشت و آدم مجبور باشد به تنهایی تصمیم بگیرد...به تنهایی تصمیم بگیرد و به تنهایی هم عواقب تصمیمش را بپذیرد... کلی کار که میخای بکنی ولی نمیدونی چیکار میخای بکنی!!سر درگم محض!!بیش از اندازه تنهای!!خود واقعیت تو یه قلعه که هزار لایه دیوار سخت داره گیر افتاده!!و تو واقعا نمیدونی باید چیکار کنی!!نمیدونی چیکار میخای بکنی!!نمیدونی.....نمیدونی.....ن میدونی......فقط اینو میدونی هر روزت داره سختر از دیروزت میشه و روزها دارن به سرعت برق و باد میگزرن!!چنان پرسرعت که وقتی به گزشتنشون فکر میکنی سردرد میگیری!!واین وسط بازم نمیدونی میخای چیکار بکنی!!

[th e nd]

یک زندگی با امید به رسیدن، آنجا که امید؛ با نگاهش زنده می شود.

نگاهی ژرفتر از تاریکی و سکوت شب!

نگاهی که می لرزاند...

زندگیت می شود

بود و نبودت

و آنگاه آن اتفاق می افتد

آن اتفاق را می گویم

و تو دچار می شوی ...

توصیف؟! برای چه؟! برای که؟!

نمی توان! چه چیز را می خواهی بگویی؟

چه کس را می خواهی توصیف کنی؟

نمی توانی چون نمی دانی چیست!

زیبا؟! نشاید! اما او برایت حوری می شود...

زندگیت را به او گره می زنی...

هدفهایت یک غایت را دنبال می کند! ... او ...

آنجاست که پی می بری ...

با هر بار تند شدن نفسهایت

سرخ و سفید شدن رنگ صورتت

می گویند نامش عشق است! شاید درست می گویند.

زمان نیز با تو همسو می شود... با نفسهایت...

می گذرد ...

ناگهان می افتد!

آن اتفاق را می گویم!

گیج می شوی!

چشمانت تار می شود

پایه های زندگیت سست می شود

باور؟ باور چه؟

او دیگر نیست... لبخندش دیگر برای تو نیست...

چطور می شود؟ اصلاً مگر می شود؟!

او که همین دیروز لبخندش برای تو بود

حال غریبه ای است صد ساله!

و تو می مانی با اندوه و آواری ریخته بر سرت...

شاید ...

اگر آن کار را می کردی ...

کاش زودتر .... کاش دیرتر ....

کاش ....

تنها عکسی به یادگار ...

پرسشی بی پاسخ ....!

و تو ....

[th e nd]

آنگاه که بوی تنش درهوای تو نیست ...

[th e nd]

رفتو تنها شدم تو شبا با خودم
دلهره دارمو از خودم بیخودم
اونکه دیر اومدو زود به قلبم نشست
رفتو با رفتنش قلبه من رو شکست
انگاری قسمته فاصله از همو هر جا میری برو ول نکن دستمو
نذار باور کنم رفتنت حقمه نذار دور شم از خدا از خودم از همه
دستمو ول نکن که زمین میخورم
تو بری از همه آدما میبرم
تو خودت خوب میدونی که آرامشی
باید با من بمونی با هر خواهشی
انگاری قسمته فاصله از همو
هر جا میری برو ول نکن دستمو
نذار باور کنم رفتنت حقمه
نذار دور شم از خدا از خودم از همه
تو که دل بردیو رفتی من که افسرده و خستم
من که واسه کنارت بودن رو همه چشمایه خیسمو بستم
رفتو تنها شدم تو شبا با خودم دلهره دارمو از خودم بیخودم
اونکه دیر اومدو زود به قلبم نشست رفتو با رفتنش قلبه من رو شکست


تورو دیدم انگار دلم لرزیدو واسه اولین بار از ته دل خندیدو
با خودم گفتم دیگه تنهاییا تمومه با خودم گفتم آره خدایه من همونه
همون دیوونه که حالمو عوض کرد همون که واسه من وجود اون تولده
نمیدونم چرا از وقتی فهمید دوسش دارم عوض شده
دیگه حتی امروز اسم منم یادت نیست
واست مهم نیست میشن چشام به یادت خیس
دیگه انگار واقعا به حالو روز من حواست نیست , حواست نیست
دستمو ول نکن که زمین میخورم
تو بری از همه آدما میبرم
تو خودت خوب میدونی که آرامشی
باید با من بمونی با هر خواهشی
انگاری قسمته فاصله از همو
هر جا میری برو ول نکن دستمو
نذار باور کنم رفتنت حقمه
نذار دور شم از خدا از خودم از همه
تو که دل بردیو رفتی من که افسرده و خستم
من که واسه کنارت بودن رو همه چشمایه خیسمو بستم
رفتو تنها شدم تو شبا با خودم دلهره دارمو از خودم بیخودم
اونکه دیر اومدو زود به قلبم نشست رفتو با رفتنش قلبه من رو شکست

[th e nd]

سکوت ، شهر را فــــــــــــــرا میگیرد

دلهـــــــــــــــــــره مرا...

وقتی که نوای رفتن ساز میکنی...

سکوت ، شهر را فـــــرا گرفت

دلهــــــــــــــــــره مرا...

وقتی که ...