ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 1 از 2 12 آخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 18
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2011/10/12
    نوشته ها
    8,237
    امتیازها
    138,596
    سطح
    100
    28,160
    مشاور انجمن

    خاطرات دوران تحصیل کاربران فروم !!!!

    سلام دوستان !!
    با کسب اجازه از مدیریت محترم انجمن ، این تاپیک رو ایجاد کردم تا دوستان عزیز خاطرات شیرین دوران تحصیل ( البته خاطرات تلخ اون دوران هم خودش شیرین هست !!!! ) خودشون رو اینجا بیان کنند تا یادی از دوران نه چندان دور تحصیل و خاطراتش بشه !! هدف اصلی این هست که دور هم باشیم و در کنار مباحث تخصصی به مغزمون کمی هم استراحت بدیم و با خنده و شادی تجدید قوا کنیم برای کار و فعالیت بیشتر !!!!
    پیشاپیش از مشارکت همه دوستان و به ویژه مدیران عزیز بی نهایت سپاسگزارم !! @};-





  2. #2
    تاریخ عضویت
    2012/03/30
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته ها
    2,016
    امتیازها
    81,597
    سطح
    100
    10,650
    مشاور انجمن
    آخ آخ عجب تاپیکی! این تاپیک اگه بیست صفحه ای نشه یعنی کاربران اینجا سرکلاس خیلی بچه مثبت بودن و سرشون تو لاک خودشون بوده!

    اولی رو خودم میگم!
    یه بار از معلم کلاس 60 ضربه شلاق خوردم!!! این خاطره ی تلخ...
    اینم یه خاطره ی دیگه:
    یه بار با بچه ها توی حیاط مشغول برف بازی بودیم که ناظم اومد و ما رو دید و اومد وسط و با صدای بلند فریاد زد همتون برین تو سالن تا حسابتونو بذارم کف دستتون... که ناگهان یه گلوله ی برف چاق و چله با شتاب فروانی درست به وسط صورت ناظم چسبید!!! همه فرار کردیم!!!
    هنوزم خاطره دارم، بقیه شو بعدا میگم!
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2012/12/15
    محل سکونت
    همدان
    نوشته ها
    2,832
    امتیازها
    31,452
    سطح
    100
    11,576
    مشاور انجمن
    چه تایپیک شیرینی:D

    اول دبیرستان یه دبیرستانی بودیم اسمش دکتر معین بود بعد اینقد خوب و خوشگل و عالی بود به هتل معین معروف شده بود...

    از مزیت هاش این بود که وقتی پاس همدان(تهران اصلی) بازی داشت کلا مدرسه تعطیل میشد همه میرفتیم استادیوم یه نفر هم جلومونو نمیگرفت...

    و اما خاطره ی قشنگ:کلاسی که ما بودیم همه بچه خرخون خیلی فجیح بودن...معدل زیر 19 نداشتیم...به جون خودم نمیدونم من چرا افتاده بودم تو اون کلاس!

    خلاصه دو سه تا از درس خون های نخاله در طول زنگ تفریح از این چیزا که میترکونن بوی بد همه جارو بر میداره...از اونا زده بودن تو کلاس!:))

    بوی وحشتناکی کلاسو برداشته بود...دیگه ناظممون فهمید...اومده بود اولش تهدید کرد دید نه فایده نداره هیشکی لو نمیده...بعد گفت هر کی این کارو کرده بیاد بگه من
    بهش تخفیف میدم در مجازاتش!بازم کسی حرفی نزد...اون روز کلاسو تعطیل کرد ما رفتیم خونه...فرداش اونایی که این کاو کرده بودن خودشون رفته بودن گفته بودن و
    هیچ مجازاتی هم نشده بودن. ...یادش بخیر:)

    عالی بود تایپیکت رضا جان.


    «راه در جهان یکی است و آن راه راستی است»







  4. #4
    تاریخ عضویت
    2012/03/30
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته ها
    2,016
    امتیازها
    81,597
    سطح
    100
    10,650
    مشاور انجمن
    یادمه یه بار زنگ دوم امتحان داشتیم بعدش با بچه ها میگفتیم چی کار کنیم که معلم امتحان نگیره!(زمستون بود و هوا سرد بود) بعدش رفتیم سرکلاس که یه دفعه یکی از بچه ها چشمش به بخاری افتاد و یه فکری به سرش زد! رفت کف کفشش رو چسبوند به بخاری!!! اونقدر نگه داشت تا دود غلیظی کلاس رو گرفت و یک بوی بسیار بسیار غیر قابل تحمل تمام کلاس و سالن رو پر کرده بود! به محض اینکه معلم اومد سرکلاس از بوی بد دوباره برگشت بیرون و به همه ی بچه ها گفت: "بچه ها بیاین بیرون این دود سمیه" همه مون رفتیم توی حیاط(داشتیم با هم بازی میکردیم و خوشحال بودیم که دیگه از امتحان خبری نیست) یه دفعه معلم اومد و گفت کار کی بود؟ هیچکی جواب نداد بعدش گفت برید کنار دیوار صف بکشید که میخوام امتحان بگیرم!!! آخرش توی حیاط مدرسه امتحان دادیم!
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2012/03/30
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته ها
    2,016
    امتیازها
    81,597
    سطح
    100
    10,650
    مشاور انجمن
    یکی از معلم های ما(معلم شیمی) همیشه عادت داشت وقتی که امتحان میگرفت روی اولین صندلی ردیف وسط و روی قسمت روی میز بشینه و پاهاش رو روی قسمتی که میشینیم میذاشت! اینجوری تمام کلاس زیر نظرش بود و اصلا نمیشد تقلب کرد! به هیچ عنوان!(اون صندلی ای که معلم روش مینشست همیشه خالی بود) درضمن اینو بگم اون معلم با گچ تخته سیاه هیچ مشکلی نداشت و همیشه وقتی دستاش گچی بود همینطور با لباساش پاک میکرد!!:)) (تخته ی کلاسمون گچی بود) یه روز با بچه ها تصمیم گرفتیم یه کاری کنیم تا معلم نیاد روی صندلی وسط بشینه تا بتونیم تقلب کنیم! بعدش اومدیم تمام گچ های پای تخته رو جمع کردیم و ریختیم روی صندلی تا معلم روی صندلی نشینه!
    معلم وارد کلاس شد و صندلی توجه شو جلب کرد، بعدش برگه های امتحان رو بین بچه ها تقسیم و کرد و گفت شروع کنید به جواب دادن... همه مون انتظار داشتیم حالا که صندلی اونقدر گچی شده که تمیز نمیشه، معلم بره رو صندلی خودش بشینه اما در کمال ناباوری دیدم به صندلی وسط کلاس نزدیک شد و گچ های روی صندلی رو یه فوت کوچیک کرد و نشست!!!!=)) صندلی پر گچ بود! و با دستمال خیس هم تمیز نمیشد اما اون همینطوری روی گچ ها نشسته بود!!!
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2012/03/08
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    10,905
    امتیازها
    109,439
    سطح
    100
    43,658
    مدیر کل
    تو دبیرستان به معلم حسابان داشتیم، جوون بود، حدود 35 سالش بود، این آقا موفع امتحان کلاسی همش میرفت ته کلاس شروع میکرد سوالات امتحانی رو گفتن و ما هم همه سرهامون روی برگه های امتحانیمون بود و سوالات رو مینوشتیم و هیج جا رو نگاه نمیکردیم.

    بعد یه بار که طبق معمول رفته بود ته کلاس و سوالات امتحان رو میگفت بهمون - دستش تو دماغش بود و وسط گفتن/طرح یکی از سوالات خودش گیر کرد، یه کمی مکس کرد، همین مکس یکی دو ثانیه ای باعث شد 30 نفر یک مرتبه سرهاشون رو برگردونن و عقب کلاس رو ببینن..... معلم هم دست تو دماغ چنان غافلگیر شد....

    با دیدن این صحنه (معلم دست تو دماغ)، همه ما از خنده منفجر شدیم، خود معلممون هم قش قش زد زیر خنده.....

    بعد مدیر دبیرستان از طبقه بالا از صدای انفجار خنده ما سراسیمه خودشو رسوند به کلاس، اصن مونده بود چی به کی بگه، همه دلهامون رو گرفته بودیم قش قش داشتیم میخندیدیم. نمیتونستیم عمق فاجعه رو توضیح بدیم.
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2013/02/27
    محل سکونت
    زمین خدا
    نوشته ها
    291
    امتیازها
    16,285
    سطح
    81
    825
    کاربر انجمن
    یادمه تو دبیرستان یه معلم داشتیم که زمستونا میومد صندلیشا میچسبوند به بخاری و مینشست منم که دانش آموز بی انضباط و شلوغی بودم خیلی کتک خورده بودم ازش
    یه روز با یکی از دوستام تصمیم گرفتیم زنگ استراحت که تموم شد سریع بیایم یه سرنگ بندازیم تو بخاری و حسابی حالشو بگیریم خلاصه زنگ استراحت تموم شد و من و دوستم یه سرنگ بزرگ انداختیم تو بخاری
    کلاس شروع شد معلم اومد و طبق معمول صندلیشا برد کنار بخاری گذاشت و نشست من و دوستم لحظه شماری میکردیم که سرنگ بپکه
    ده دقیقه ای از کلاس گذشته بود که سرنگ پکید و معلم یه متر از جاش پرید بچه های کلاس از خنده روده بر شده بودن قیافه معلممون دیدنی بود...
    خلاصه از این خاطرات زیاد دارم بخوام بنویسم یه کتاب میشه...
    فرقی نمیکند گودال کوچک آبی باشی



    یا دریای بیکران؛ زلال که باشی آسمان در تو پیداست ...
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2011/11/01
    محل سکونت
    طهران
    نوشته ها
    144
    امتیازها
    7,418
    سطح
    57
    823
    اوركلاكر ارشد
    من هم 2 خاطر شیرین دارم، با اجازه اینجا می گم ،

    کلاس فیزیک سال سوم دبیرستان (استادمون آقا قطبی بهترین دبیری بود تا به امروز داشتم، رشته اصلیش فیزیک نجوم یا فیزیک فضایی یا یک چیزی شبیه این بود و خیلی با سواد بود ، سن حدوداً 57 سال داشت) انسان فوق العاده پر و با سواد و حاضر جوابی بود. این بنده خدا عادت داشت روی میز میشست. آقا یک روز دست هاش رو عقبی گذاشته بود و رو به عقب به دستاش روی میز تکیه داده بود. بچه ها متوجه شدن، این بنده خدا گلاب به روتون زیپش بازه :D همه داشتند زیرزیرکی می خندیدند که یک دفعه برگشت گفت : " چیه ؟؟؟ خوب بگید ما هم بخندیم !!! " هیچکی هم روش نمی شد بگه تا رفیقم من که پر رو بود، برگشت گفت: "آقا شرمنده هاااا ، ببخشید ولی زیپتون بازه !!! " ، خیلی ریلکس و بدون اینکه 1 سانتی متر تکون بخوره از جاش، پایین رو نگاه کرد، 10 ثانیه مکس کرد، بعد دستش رو برد که زیپش رو ببنده، خیلی خونسرد گفت : "اِااِااِااِااِااِ ، می گم سوز میییییاد " =)) کلاس ترکید ...

    من کلاً درسم خوب بود ولی خیلی شر بودم، یک بار سر کلاس گسسته رفیقم رو استاد فرستاد پای تخته، منم داشتم رفیقم رو اذیت می کردم و غلط بهش می رسوندم، استاد فهمید گفت من برم پای تخته !!! پاشد اومد پشت سرم که اگر غلط نوشتم ، چپ و راستم کنه =)) (استاد این درس آقای ناصری 40 ساله و حدوداً 100 کیلو وزنش بود، من که کلاً جستم کوچیکه حدوداً 50 کیلو بودم اون موقع) به محض اینکه داشتم یک مورد رو غلط می نوشتم، بنده خدا پاش رو گذاشت پشت پام، لباسم رو از پشت گرفت و من رو به سمت عقب کشید تا بخورم زمین، من هم با رفلکس بالا و چون از قبل آماده بودم ، از روی جفت پاش پریدم، این دید نخوردم زمین، حولم داد جلو ، باز از رو پاش پریدم، دفعه سوم که اومد من رو بکشه عقب ، از وزنم و نیروی خودش استفاده کردم و تعادلش رو به هم زدم و بنده خدا خورد زمین =)) من اصلاً نخوردم زمین =)) کلاس ترکید ، خودشم از خنده مرده بود =))
    تواضع ز سرفرازان نکوست ...

    تواضع گدا را خوی اوست ...
  9. #9
    تاریخ عضویت
    2012/05/30
    محل سکونت
    مشهد مقدس (متولد شیراز)
    نوشته ها
    1,318
    امتیازها
    21,139
    سطح
    91
    2,637
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط Poorya_Lion نمایش پست ها
    "اِااِااِااِااِااِ ، می گم سوز میییییاد "

    =))=))=))=))
    امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) :

    هر کس به وقت یاری رهبرش در خواب باشد زیر لگد دشمن از خواب بیدار میشود.

    غررالکلم ص422
  10. #10
    تاریخ عضویت
    2012/11/23
    محل سکونت
    جمهوری اسلامی ایران
    نوشته ها
    320
    امتیازها
    8,132
    سطح
    60
    433
    کاربر انجمن
    راستش بچه ها من رفتم دانشگاه و عاشق شدم دیگه هیچ خاطره ای تو ذهنم نمونده ولی چندتا از خاطره های شما رو که خوندم یه چیزایی به ذهنم رسید

    خب بذار از اول راهنمایی شروع کنم یادمه که قبل از اینکه مدارس باز بشه من به بهانه پلی استیشن عصبی شدم و تک پرنده رفتم تو شیشه :)) به خدا حقیقت داره ها خالی بندی نیستا
    بعد مجبور شدیم بریم (وووووووی جونم مور مور میشه یادم میاد) بیمارستان برای بخیه و پانسمان و ... به همین دلیل هفته اول رو از مدرسه جا موندم تا اینکه هفته دوم رفتم و روزی هم که رفتم اگه اشتباه نکنم اولین روزی که در کلاس اول راهنمایی رفتم زنگ اول درس خطاطی داشتیم مثل اینکه هفته قبلش معلم اومده و گفته بود که هفته بعد حتما همه باید با قلم و مرکب و دفتر بیان ولی من نبودم و خبر نداشتم همین که رفتیم سرکلاس درجا معلم تمام کسانی که قلم و مرکب و دفتر خطاطی نداشتن رو به صف کرد به هرکی یه چپ و راست و یه چپ دیگه هم اگه اشتباه نکنم زد که منم جزئش بودم :(( آخ نمیدونید چه دست سنگینی داشت آخ یادش بخیر آقای صفرعلی رمضانی خیلی دوستش دارم اتفاقا توی این صف کتک خورها شاگرد اول کلاسمون محمدرضا روحی هم بودش که رفیقمه با اینکه چندساله قم اومدیم ولی باهاش رفاقتمو دارم (حالا که یادشو کردم بذارید یه اس بهش بدم)
    خلاصه بعد از چندتا چک آبدار فرستادمون دفتر تا اینکه بعدها با هم رفیق شدیم و حتی متوجه شدم که این معلم یعنی آقای رمضانی با پسرعمه من خیلی رفیق هست بعد که بهش گفتم فلانی رو میشناسید پسر عمه من هست حسابی باهم رفیق شدیم حتی خوانندگی هم می کرد و آهنگ هم می نواخت که یکی از سی دی هاشو هنوزم دارم تو کار آهنگ های سنتی گیلکی بود و می خوند
    خلاصه خیلی دوستش دارم هرجا هست صحیح و سالم و تندرست باشه

    @};-@};- السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی @};-@};-

    این همه آب که جاریست نه اقیانوس است

    عرق شرم زمین است که سرباز کم است

    آن روز ها که دشمن به جانمان حمله کرد، شهدا ما را شرمنده خود کردند؛

    نکند این روزها که
    دشمن به نانمان حمله کرده، شرمنده شهدا شویم


صفحه 1 از 2 12 آخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 18

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •